فرانکلین پتوی دوران کودکیاش را که بسیار دوست دارد گم میکند. او همه جا به دنبال پتویش میگردد و از دوستانش میپرسد که پتواش را دیدهاند یا نه. اما هیچ کس پتوی فرانکلین را ندیده است. پدر فرانکلین پتوی زرد دوران کودکی خود را به او میدهد، دوستش سگ آبی، خرس اسباببازی خود را به او میدهد، اما هیچکدام از اینها جای خالی پتوی آبی کوچولویش را پر نمیکند. بیشتر بخوانید»
کتاب « فرانکلین در صحنه » داستانی است درباره ترس کودکان از صحبت کردن یا اجرای نمایش در برابر جمع. فرانکلین میتواند عددها را به ترتیب بشمارد. او نشانی خانهشان را میداند و نام شش شکل مختلف را از حفظ است. ولی گاهی فراموشکار میشود. فرانکلین وقتی شنید آقای جغد او را برای بازی یکی از نقشهای اصلی نمایش کلاسی انتخاب کرده خیلی نگران شد. اگر در حال بازی قسمتی از نقشش را فراموش کند چه میشود؟ بیشتر بخوانید»